اکهارت سال ۱۹۴۸ در شهر لونن واقع در شمال دورتموند در کشور آلمان متولد شد. وی دوران کودکی خود بخصوص دوران ابتدایی زندگی خود در آلمان را دوران سرشار از غم و بدون شادی توصیف میکند. والدین او پس نزاع و مشاجره سرانجام از یکدیگر جدا شدند و به زودی وی نسبت به محیط خصومت آمیز مدرسه احساس بیگانگی کرد. او در سن سیزده سالگی جهت زندگی با پدر خود به اسپانیا رفت. پدر اکهارت اصراری به حضور وی در دبیرستان نداشت و این موضوع سبب شد تا وی مطالعه نجوم، ادبیات و زبان را در خانه شروع کند. در سن نوزده سالگی وی به انگلستان رفت و در مدرسهای در لندن به مدت سه سال مشغول تحصیل زبانهای آلمانی و اسپانیایی شد. در این دوران وی به خاطر وجود افسردگی، ترس و اضطراب در زندگی خود به جستجوی پاسخ به سؤالهای زندگی خود پرداخت. در سن ۲۲ سالگی وی تصمیم گرفت جستجوی خود را در زمینههای فلسفه، ادبیات و روانشناسی دنبال کند و بنابراین در دانشگاه لندن ثبت نام کرد. پس از فارغالتحصیلی، تحصیلات تکمیلی خود را در سال ۱۹۷۷ در دانشگاه کمبریج آغاز نمود و زمان کوتاهی پس از آن ترک تحصیل کرد.پس از این دوره، دانشجویان سابق کمبریج و دوستانش از او در مورد افکارش میپرسیدند و او در پاسخ شروع به مشاوره و آموزشهای معنوی کرد. او این کار را به مدت پنج سال ادامه داد. در سال ۱۹۹۵، پس از چندین مسافرت به آمریکای شمالی و غرب آمریکا، در ونکوور ساکن شد و همانجا با همسرش کیم انگ آشنا شد. کتاب اول تولی، نیروی حال، اولین بار در سال ۱۹۹۷ در ۳۰۰۰ نسخه منتشر شد. "من خودم هفتگی تعداد کمی کتاب را به کتابفروشیهای کوچک ونکوور میبردم. دوستانم هم با گذاشتن کتا, ...ادامه مطلب
شنیدم که چون قوی زیبا بمیردفریبنـده زاد و فـریبــا بمیــردشب مرگ، تنها نشیند به موجیرود گوشـه ای دور و تنها بمیرددر آن گوشه،چندان غزل خواند آن شبکه خود در میان غـزل ها بمیـردگروهی بر آنند کاین مرغ شیـ, ...ادامه مطلب
یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنمهجرش دهم, زجرش دهم ، خوارش کنم، زارش کنماز بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشینصد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنمدر پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبریاز رشک آ, ...ادامه مطلب
نویسندهای فرهیخته و پولدار که دور از شهر در روستا زندگی میکند، مدتی برای معالجه به مسکو آمده است. وی از دیدن تعداد زیاد گداها و مستمندان مسکو تعجب میکند و میخواهد بداند چرا این شهر بزرگ اینقدر گدا, ...ادامه مطلب
دوش دیدم وسط کوچه روان پیری مست.. برلبش جام شرابی وسبویی در دست.. گفتم نکنی شرم از این می خواری؟ گفتا که مگر حکم به جلبم داری!؟ گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟ در روز جزا وعده به اتش کرده؟ گفتاکه, ...ادامه مطلب
خار در پیراهن فرزانه میریزیم ما گل به دامن بر سر دیوانه میریزیم ما قطره گوهر میشود در دامن بحر کرم آبروی خویش در میخانه میریزیم ما در خطرگاه جهان فکر اقامت میکنیم در گذار سیل، رنگ خانه میریزیم ما در دل ما شکوهٔ خونین نمیگردد گره هر چه در شیشه است، در پیمانه میریزیم ما انتظار قتل، نامردی است در آیین عشق خون خود چون کوهکن مردانه میریزیم ما هر چه نتوانیم با خود برد ازین عبرتسرا هست تا فرصت، برون از خانه میریزیم ما در حریم زلف اگر نگشاید از ما هیچ کار آبی از مژگان به دست شانه میریزیم ما + نوشته شده در چهارشنبه هفتم تیر ۱۳۹۶ساعت 22:17 توسط برومند | ,بسیار,زیبا,شاعر,معروف,صائب,تبریزی ...ادامه مطلب
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابیبه چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی دل من نه مرد آنست که با غمش برآید مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی عج,غزلی,زیبا,زنده,سعدی,شاعر,معروف ...ادامه مطلب