معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر :

متن مرتبط با «مهدی» در سایت معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر : نوشته شده است

دلنوشته ی من و تولد حضرت مهدی موعود

  • بیا ای یار بی غل و غش بگیر دست مانده در راهبیا بنگر باران رحمت الهی زمین سبز می‌گردد از قدومتبیا اینجا همه مدعی و چشم براه و آوازه خوانندبیا از هم جدا کن جنگ و جدال عاشقان متظاهربیا و ببین جدال بین ادیان ، می‌خواهند باز کنند راهبیا و از عشق سخن گو نه از خشم و شمشیر برانبیا و ببین دلهای پاک ، شب و روز دستها رفته بالاالهی مدد فرما و نزدیک گردان ظهور مهدی موعود بیا و بشنو شعر بچه های معصوم ، سلام فرماندهچنان با عشق می‌خوانند که گویی فرشتگان خدایندبیا ای یار و همدم دلهای سوخته و زاز و پریشانبیا و مرهمی باش بر جان خسته و زخمی عاشقخدایا به حق خوبان درگاهت بکن شاد دلها با ظهورشتولد امام زمان (ع) مبارک باشد بر هر پیر و جوان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شعر بسیار زیبای مرگ قو از شاعر معروف مهدی حمیدی شیرازی :

  • شنیدم که چون قوی زیبا بمیردفریبنـده زاد و فـریبــا بمیــردشب مرگ، تنها نشیند به موجیرود گوشـه ای دور و تنها بمیرددر آن گوشه،چندان غزل خواند آن شبکه خود در میان غـزل ها بمیـردگروهی بر آنند کاین مرغ شیـ, ...ادامه مطلب

  • شعر زیبای قاصدک از شاعر نامدار مهدی اخوان ثالث :

  • قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟ از کجا وز که خبر آوردی ؟ خوش خبر باشی ، اما ،‌اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو ، دروغ که فریبی تو. ، فریب قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای راستی آیا رفتی با باد ؟ با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟ مانده خاکستر گرمی ، جایی ؟ در اجاقی طمع شعله نمی بندم،   خردک شرری هست هنوز ؟ قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم م,زیبای,قاصدک,شاعر,نامدار,مهدی,اخوان,ثالث ...ادامه مطلب

  • شعر زمستان شاعر نامدار مهدی اخوان ثالث :

  • سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت‌،         سرها در گریبان است‌. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ ‌گفتن و دیدار یاران را.           نگه جز پیش پا را دید نتواند،      که ره تاریک و لغزان است‌ و گر دست محبّت سوی کس یازی‌،  که به اکراه آورد دست از بغل بیرون‌؛ که سرما سخت سوزان است نفس‌، کز گرمگاه سینه می‌آید برون‌،       ابری شود تاریک‌. چو دیوار ایستد در پیش چشمانت‌. نفس کاین است‌،                  که پس دیگر چه داری چشم‌ ز چشم‌ِ دوستان دور یا نزدیک‌؟ مسیحای جوانمرد من‌! ای ترسای پیر پیرهن‌چرکین‌!     هوا بس ناجوانمردانه سرد است‌...      آی‌... دمت گرم و سرت خوش باد! سلامم را تو پاسخ‌گوی‌، د,زمستان,شاعر,نامدار,مهدی,اخوان,ثالث ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها