دلنوشته ی من و گفتگو با خود

ساخت وبلاگ

ای که در دیار عاشقان قدم نهاده ای این و آن را از سر برون کرده ای ، پرسان پرسان از چه نشان می گیری در طلب چه هستی با خود چه عهدی بستی از کدامین راه مخفی وارد گشتی که حیران از ندیدن نشانه ها گشتی می خواهی به عقب برگردی راه وصل را گم کرده ای یک نفس عمیق بکش روی آن تخته سنگ بنشین به اطرافت با چشم دل بنگر از پرندگان سبکبال و آزاد و رها درس بگیر وبا خود کمی گفتگو بکن تو فقط رازت را با خود در میان بگذار تا از افکار مسموم در امان باشی میتوانی گاهی هم با گلها صحبت کنی راز عطر و لطافتشان را جویا شوی از سرو خرامان هم علت بلندی قامتش را جویا شوی حواست باشد کسی تو را نبیند تا اسرارت بر ملا نشود در خلوت خود هم که با خدا گفتگو می کنی با صدای بلند نخند تا تورا دیوانه نپدارند چه باک هر کس هر جور می خواهد فکر کند کار من از این حرفها گذشته آرزوی قشنگ تو را رشد می دهد وقتی با آرامش از ته قلبت برای دیگران عشق طلب می کنی در وجود خودت هم عشق فوران می کند راز عاشقی همین است نه به گریه شبانه نیاز داری و نه به دعاهای ناشناخته راحت و ساده و آهسته با یار مهربانت سخن بگو و دیگر دغدغه فردا را نداشته باش کار را به خودش بسپار تو به زندگی روزمره ات برس ولی غرق در زندگی نشو که یادت برود چه عهدی بستی و برای چه کار در این دنیا قدم نهادی آن قدر معبود مهربان کارت را آسان به پیش می برد که راه صد ساله را یک روزه طی می کنی پس دلواپس چه هستی این همه فشار عصبی را چرا بر خود تحمیل کردی درست است ولی دست خودم نبود بهتر است از علت و مشکلات سخن نگویم که باعث رنجش از کسانی شود که از اشتباهات آنان گذشتم حالا می خواهم به دور از هر کدورتی خود را سبکبال در آسمان پر از نورهای زیبا رها کنم و با صدای بلند از یکتای بی همتایم سپاس گزاری کنم که مرا انتخاب کرد و از الطاف بی کرانش تشکر کنم سپاس ،سپاس،سپاس ای مهربان ترین مهربانانم. 1401/9/17

معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر :...
ما را در سایت معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر : دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneveshteyebromand بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 21:46