شعری زیبا از شاعر نامدار رهی معیری هدیه به روح پاک جانباختگان معدن گلستان :

ساخت وبلاگ

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان ،شاید که نگردانی

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 19:43  توسط برومند  | 
معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر :...
ما را در سایت معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر : دنبال می کنید

برچسب : شعری,زیبا,شاعر,نامدار,معیری,هدیه,جانباختگان,معدن,گلستان, نویسنده : delneveshteyebromand بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 1:11