قسمتی از شعر بسیار زیبای صدای پای آب سهراب سپهری :

ساخت وبلاگ

اهل كاشانم

روزگارم بد نيست
تكه ناني دارم خرده هوشي سر سوزن شوقي
مادري دارم بهتراز برگ درخت
دوستاني بهتر از آب روان
و خدايي كه دراين نزديكي است
لاي اين شب بوها پاي آن كاج بلند
روي آگاهي آب روي قانون گياه
من مسلمانم
قبله ام يك گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه جريان دارد طيف
سنگ از پشت نمازم پيداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پي تكبيره الاحرام علف مي خوانم
پي قد قامت موج
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست
كعبه ام مثل نسيم باغ به باغ مي رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشني باغچه است
اهل كاشانم
پيشه ام نقاشي است
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ مي فروشم به شما

تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آيينه بود
باغ ما شايد قوسي از دايره سبز سعادت بود
گاه تنهايي صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد
شوق مي آمد دست در گردن حس مي انداخت
فكر بازي مي كرد
زندگي چيزي بود مثل يك بارش عيد يك چنار پر سار
زندگي در آن وقت صفي از نور و عروسك بود
يك بغل آزادي بود
چيزها ديدم در روي زمين
كودكي ديدم ماه را بو مي كرد
قفسي بي در ديدم كه در آن روشني پرپر مي زد
نردباني كه از آن عشق مي رفت به بام ملكوت
من زني را ديدم نور در هاون مي كوبيد
ظهر در سفره آنان نان بود سبزي بود دوري شبنم بود كاسه داغ محبت بود
من گدايي ديدم در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست
در چراگاه نصيحت گاوي ديدم سير
شاعري ديدم هنگام خطاب به گل سوسن مي گفت شما
من كتابي ديدم واژه هايش همه از جنس بلور
كاغذي ديدم از جنس بهار
من قطاري ديدم روشنايي مي برد
من قطاري ديدم فقه مي بردو چه سنگين مي رفت
من قطاري ديدم كه سياست مي برد و چه خالي مي رفت
من قطاري ديدم تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد
و هواپيمايي كه در آن اوج هزاران پايي
خاك از شيشه آن پيدا بود

معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر :...
ما را در سایت معرفی کتاب تهوع از ژان پل سارتر : دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delneveshteyebromand بازدید : 183 تاريخ : يکشنبه 17 فروردين 1399 ساعت: 16:11